سلام پسر نازم دیروز وقتی بابایی ساعت 8 از سر کار برگشت .با هم رفتیم یزد.تو ماشین که مثه همیشه آقا بودی.بابایی این بارم تنبلی کرد تا صندلی ماشینتو بزاره تو ماشین و تو صندلی عقب تنها بودی .ولی کمربندتو بستیم.بعد از یک ربع کم کم بیهوش شدی و خوابیدی.همین که رسیدیم رفتیم خونه مامان معصوم چون دایی اینا سرکار بودن.مامان معصوم داشت رب انار درست میکرد.بابایی هم رفت تا به کاراش برسه.بابابزرگ هم یزد بود چون کارای خونه جدیدی که داره میخره رو میکنه.برا ناهار اومد خونه مامان معصوم .ناهار برنج و مرغ و بادمجون درست کرد مامان معصوم.بعد از ظهر ساعت 5 بود که رفتیم خونه بابابزرگ اینا رو دیدیم.خیلی شیک بود.بعد رفتیم خونه دایی محسن تقریبا نیم ساعت نشستیم و ب...